معنی پشت پیکی - جستجوی لغت در جدول جو
پشت پیکی
وارونه، معکوس
ادامه...
وارونه، معکوس
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر پشت پایی
پشت پایی
پسر بدکار، هیز، مخنث
ادامه...
پسر بدکار، هیز، مخنث
فرهنگ فارسی عمید
پشت پائی
(پُ)
حیز. بی ننگ:
که پامردی نماید وارهاند
مرا از دست مشتی پشت پائی.
امیدی
ادامه...
حیز. بی ننگ:
که پامردی نماید وارهاند
مرا از دست مشتی پشت پائی.
امیدی
لغت نامه دهخدا
تصویر پشت پایی
پشت پایی
حیز بی ننگ
ادامه...
حیز بی ننگ
فرهنگ لغت هوشیار
پشت پای
قسمت ظهر پای، تیپا لگد، حیز و مخنث. یا آش پشت به پشت دادن، آشی که روز سوم پس از رفتن مسافر پزند و بفقرا و همسایگان دهند
ادامه...
قسمت ظهر پای، تیپا لگد، حیز و مخنث. یا آش پشت به پشت دادن، آشی که روز سوم پس از رفتن مسافر پزند و بفقرا و همسایگان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر پشت پایی
پشت پایی
((پُ))
هیز، مخنّث
ادامه...
هیز، مخنّث
فرهنگ فارسی معین
پشت پایی
امرد، بی ریش، مخنث، هیز
ادامه...
امرد، بی ریش، مخنث، هیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پشت پینکی
چرم بلند که مانع آمدن پالان به طرف جلو شود
ادامه...
چرم بلند که مانع آمدن پالان به طرف جلو شود
فرهنگ گویش مازندرانی
پیت پیتی
مچاله، درهم پیچیده
ادامه...
مچاله، درهم پیچیده
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت زیک
نوعی شیرینی که با دوشاب تفت داده شده و با مقداری روغن و کنجد
ادامه...
نوعی شیرینی که با دوشاب تفت داده شده و با مقداری روغن و کنجد
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت پلی
تن و بدن، پشت و پهلو
ادامه...
تن و بدن، پشت و پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی